ایکس – شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: این شبهه نیست، بلکه یک وهم و خیالی است که البته بیشتر به کشورهای جهان سوم و از جمله اذهان عمومی ملل مسلمان القا میشود. آیا "آزادی یعنی فقط احترام به امیال خود؟" و احترام یعنی "هر کاری که دلش خواست بکند؟!"
چنین تعریفی از «آزادی»، حتی در وهم و خیال هم نمیگنجد، چه رسد به این که واقعیتی داشته باشد و یا قابلیت تحقق – حتی در یک فرد یا یک جامعه کوچک - داشته باشد. از این رو در هیچ کجای عالم و توسط هیچ فردی، چنین تعریفی از آزادی بیان نشده است.
الف – آزادی یا حریّت مطلق را کسی میتواند داشته باشد که اولاً خود کمال محض باشد و بالتبع حدّ و حدودی بر او عارض نگردد؛ ثانیاً چون کمال محض است، غنی و قادر محض باشد و نیاز به هیچ چیزی نداشته باشد و ثالثاً مالک المُلک باشد. او بر همه چیز سلطه داشته باشد و هیچ چیزی بر او چیره نگردد (عزیز باشد)، که او فقط خداست.
ب – اگر فقط به ساختمان بدن طبیعی نوع بشر دقت کنیم، میبینیم که حتی چگونگی خلقتش، او را محدود ساخته است. نمیتواند هر چه میخواهد را ببیند، بشنود، بخورد و ... . اگر انسان را کاملاً رها کنند نیز نمیتواند هر چه دلش میخواهد را انجام دهد، چون کمال محض نیست، محدود، ضعیف و نیز محتاج به غیر است.
ج – در روابط انسان با عالم بیرون از خود نیز چنین است. انسان نه تنها مالکیت و سلطهای به کائنات و حتی عالم طبیعت ندارد، بلکه حتی مالک بدن خودش نیز نمیباشد و به آن سلطهای ندارد، چه رسد به دیگران.
اگر انسان به صورت مطلق آزاد بود، ابتدا کاری میکرد که پیری و فرسودگی به او راه نیابد و نمیرد.
« ... قُلْ فَادْرَؤُوا عَنْ أَنفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ – بگو، اگر راست میگویید، مرگ را از خود باز دارید / آلعمران، 168»
پس آزادی مطلق نیست و نمیتواند باشد. همین جبری که در تکوین (خلقت) بر او کل نظام هستی حاکم است، او را محدود به قیود و محتاج به قانون (شرع) مینماید.
نظم محدودیت آور است:
خلقت علیمانه و حکیمانه است، پس نظاممند است و نظم و نظام، یعنی حد و حدود. نظم زمین و آسمان و هر چه در آنهاست، به خاطر حد و حدود وضع شده در آنهاست. چنان چه اگر رودخانهای از حد و حدود خود خارج شود، میگوییم "طغیان" کرد.
انسان نیز در تمامی ابعاد وجودیش، منظم آفریده شده است. همین که میفرماید انسان را در بهترین اندازهها خلق کردم (لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ/ التّین، 4)، یعنی اولاً کمال و هستی محض نیز و ذاتاً فقیر و محتاج است، پس آزادی مطلق برایش متصور نیست و ثانیاً اندازه دارد؛ و اندازه نیز یعنی حد و حدود معین، یعنی محدودیت. و اگر انسانی حد و حدود خود را نشناسد و گمان نماید که دیگر غنی شده و هیچ نیازی ندارد، طغیان میکند. یعنی از حد و حدود خود خارج میشود:
«كَلَّا إِنَّ الْإِنسَانَ لَيَطْغَى * أَن رَّآهُ اسْتَغْنَى» (العلق، 6 و 7)
ترجمه: چنين نيست [كه مىپندارند]، بىشك آدمى طغيان مىكند * همين كه خود را بىنياز بيند.
حق و حقوق:
همین که میگوییم: «انسان حق دارد آزاد باشد»، یعنی برای انسان حق و حقوقی قایل هستیم که یکی از آنها «حق آزادی» میباشد، حالا چه مقید به حدود و چه مطلق خیالی.
در هر حال، هر موجودی که در این نظام به هم پیوسته خلقت و کارگاه هستی به وجود میآید (خلق میشود)، تعریف و جایگاه و نقش و آثار مستقیم و غیر مستقیمی دارد، و بدین واسطه از «حق و حقوقی» برخوردار میگردد. این حق و حقوق، در نظام تکوین، اجباراً رعایت میشود، اما در خصوص انسانی که در برخی از امور «اختیار» دارد چه؟ پس در اینجا باید حق و حقوق هر کسی و هر چیزی و هر جامعهای، تعریف شود و بر اساس آن قوانینی وضع گردد (شریعت)، و البته قانون نیز باید ضمانت اجرا داشته باشد (کیفر و پاداش).
پس باز هم آزاد مطلق نخواهد بود و محدود به قوانین تشریعی میگردد، چنان چه محدود به قوانین تکوینی میباشد.
روابط اجتماعی:
همین محدودیتها و قیود از یک سو و ضرورت زندگی اجتماعی انسان از سوی دیگر، او را مجبور میسازد که به حدود تن در دهد، حدودی که گاه در تعامل با طبیعت است و گاهی در تعاملات اجتماعی با هم نوعان خود.
بدیهی است که اگر به فرض خیالی خود گمان کند که حق دارد آزادی مطلق داشته باشد، دست کم به این اندازه که هر کاری که دلش میخواهد بکند، مستلزم ضایع شدن حقوق دیگران، از جماداتی چون آب و هوا گرفته تا حیوانات و حتی انسانها میگردد.
یکی دلش میخواهد که یک درختی را قطع کند و یا وسط جنگل یا خیابان یا حتی ملک شخصیاش به آتش بکشد – یکی دلش میخواهد سگ هاری را میان مردم رها کند و تماشا کند که چه میشود – دیگری دلش میخواهد خانهی زیبای دیگری و یا ثروت او را تصاحب کند – آن یکی دلش میخواهد وسط شهر فریاد بکشد و یا لخت شود – آن یکی دلش میخواهد راه آب را ببندند و فقط خودش استفاده کند – یکی دلش میخواهد یک سلاح خودکار به دست بگیرد، وارد مدرسه شود و همه را به رگبار ببندد – آن یکی از زن یا دختری خوشش آمده و دلش میخواهد به او تجاوز کند و ... .
مثال:
مثل آن پدر انگلیسی که دختر خود را از سنین کودکی (13 یا 14) به مدت بیش از یک دهه در زیر زمین خانه خود حبس کرده بود و هر شب به او تجاوز میکرد! به خاطر ناچاری از سقط مجدد و خونریزی این جنایت کشف شد. دختر نه سواد داشت و نه میتوانست درست تکلم کند و نه سالم بود. پدر در دادگاه گفت: اولاً چون فرزند من است، مال من است، پس چرا دیگران از او لذت جنسی ببرند؟ ثانیاً من آزادم و آزادی دارم!
یا مثل ابر قدرتها که چون خود را غنی دیدهاند، طغیان کردهاند و خود را مالک جهان دانسته و برای هر جنایتی آزاد میبینند.
قانون (شریعت) محدود کننده است:
در این جاست که نه تنها آزادی مطلق [که البته وجود خارجی ندارد، چرا که همگان مخلوق، محدود و مقهور هستند]، بلکه همان آزادیهای نسبی نیز محدود به قوانین (شریعت) میگردند، چرا که اگر چنین نباشد، آزادیهای هر کسی، مبتنی بر امیالش، مزاحم آزادیهای دیگران میشود. حتی آنارشیسم و فاشیسم نیز قوانین و محدودههای مربوط به خود را دارند.
از این روست که فرد یا جامعهای رشد و پیشرفت میکنند و به اصطلاح متمدن شناخته میشوند، که قوانین درست و کامل بیشتری داشته باشند و افراد آن جامعه، خود را به رعایت آن قوانین ملزم و محدود نمایند.
دعوا بر سر قانونگزار است، نه آزادی:
پس دعوا بر سر آزادی، حرّیت و یا دموکراسی نیست، بلکه دعوا بر سر این است که چه کسی میتواند و حق دارد که حدود و محدودیتهای فردی و اجتماعی را تعیین و وضع کند.
قدرتها (دیکتاتوری)، مدعی است که ما محقّ به تعیین حدود و قوانین برای دیگران و تعریف دموکراسی و محدودیتهای آن برای انسان و جوامع بشری هستیم!
موحد، مؤمن و مسلمان میگوید: انسانها نه تنها حق چنین سلطهای بر یک دیگر ندارند، بلکه اساساً علم، حکمت، قدرت و مالکیتی ندارند که بتوانند با اشراف به نهان و پنهان عالم هستی، قوانین کاملی وضع کنند.
پس، وضع قوانین و تعریف آزادی، دموکراسی یا حرّیت، از طرف انسان و نیز اِعمال آن بر فرد یا جامعه، میشود «دیکتاتوری»، هر چند تحت نام دموکراسی یا لیبرال دموکراسی واقع شود و وضع و اِعمال قانون (محدودیتها – بایدها و نبایدها) و ضمانت اجرایی آن در دنیا و آخرت، از سوی خالق بشر، مالک و پروردگار غنی و ستودهی عالم هستی، میشود آزادی بشر از قیود و بندگی هوای نفس خود یا دیگران.
پس دعوا بر سر "خدای واحد یا خدایان متکثر" و "بندگی خدا و یا خدایان" است.
مرتبط:
*- مرحوم علامه محمد تقی جعفری (ره): آزادی وسیلهای است برای به دست آوردن کمال (رهایی، آزادی، اختیار)
*- حجت الاسلام میرباقری: تعریف آزادی فردی، مدنی و سازمانی
*- میگویند: در آمریکا و انگلیس زندانی سیاسی بومی وجود ندارد و اگر باشند خارجی هستند، چون به مردم خودشان آزادی مطلق دادهاند! آیا این درست است؟
*- جان کری: « در آمریکا شما این حق را دارید که احمق باشید» - اما ما در ایران از این سطح دموکراسی برخوردار نیستیم.
کلمات کلیدی:
گوناگون