چگونه ابوحنیفه (معروف به امام اعظم)، طرفداران علی علیهالسلام و سقیفه را به دو مذهب شیعه و سنّی تبدیل کرد و اهل سنّت چقدر این تاریخچه را قبول دارند؟ (لیسانس روانشناسی/سواد کوه)
ایکس – شبهه: اساساً این صورت مسئله غلط است، چرا که ابوحنیفه چنین نکرده است. بلکه پیدایش این دو یا فرقه فرقه شدن مسلمانان، تاریخچهی دیرینهتری دارد که ریشهاش به اختلافات عصر حیات پیامبراکرم صلوات الله علیه و آله بر میگردد. به همین دلیل پیامبر اکرم (ص) مکرر در مقابل فرقهها و گروههای متفاوت و البته مخالف یک دیگر، تصریح مینمودند که حق با علی است – علی و شیعیانش در جنت هستند و ... . لذا لفظ و نام «شیعه» که معنای طرفدار و هوادار است، از همان زمان و از سوی ایشان به علاقمندان و پیروان حضرت علی علیهاسلام اطلاق گردید.
الف - اما لفظ و نام «سنّت»، تاریخچهی تحولاتی را طی کرده است. یک گروه گفتند: ریشه به بعد از سقیفه و قبل از حکومت عثمان بر میگردد که از علی (ع) خواستند تا بر کتاب خدا، سنّت پیامبر اکرم (ص) و سنّت شیخین حکومت کند و ایشان سنّت شیخین را نپذیرفتند، لذا آنان که پذیرفتند و به حکومت عثمان راضی شدند، سنّی یا اهل «سنّت» خوانده شدند. یعنی سنّت شیخین که عثمان بر آن استوار ماند.
گروهی میگویند: «سنّت» نام فرقی است که امر حکومت را واگذار شده به مردم میدانند، و اصلش «سنّت و جماعت» است و نه فقط «سنّت»، و این نیز ریشه در عقاید اشاعره و ماتریدیه دارد. آنان خود را اهل سنت و سایر فرق اعم از: قدريه، معتزله، خوارج و حتي شيعه را اهل بدعت مینامیدند.
این اسامی گاهی در طول تاریخ دچار تغییرات نیز شد، مثلاً در دورهای از حکومت عباسیه، شیعیانِ طرفدار و پیرو حضرت علی (ع) را «علویه» نامیدند و در دوران معاویه نیز طرفداران عثمان را «عثمانیه» مینامیدند. اما دوباره به اسمای اصلی خود، یعنی شیعه و سنّی بازگشتند.
از دوران عباسی به بعد نیز لفظ «اهل سنّت» نه فقط به عنوان یک گروه یا مذهب مستقل، بلکه به عنوان جریانی مخالف جریانات دیگر برده میشد. لذا اهل سنّت خود نیز به سه گروه یا سه جریان عمده تقسیم شد که عبارتند از:
1- اهل سنّت در مقابل اهل تشیع (شیعیان)؛
2- اهل سنت در مقابل اهل بدعت؛
3- اهل سنّت در مقابل سلفیها – که ریشه در حنبلیه و قبل از آن دارند و معتقدند که هیچ معیاری جز همین ظاهر آیات قرآن وجود ندارد. ابن تیمیه و وهابیهای امروز، همه همان سلفیها هستند.
ب – یک مقولهی دیگر تفاوت معانی و مفاهیم الفاظ است که خود موجب انحرافات و خطاهای بسیاری در عقاید و دیدگاهها و حتی تحلیلهای گردیده است، که نمونهی امروزی آن در بخش نکتهها تحت عنوان (نقش سیاسی یک لغت) درج شده است. از جمله این کلمات، لغات، الفاظ و واژها، همین کلمات «امام»، «مذهب» و «امام مذهب» است، که در فرهنگ سنّت، به هیچ وجهی از معانی رایج در اعتقادات شیعه برخوردار نمیباشند.
برای شیعیان مقوله، «امامت و مذهب» به اصول اعتقادیشان بر میگردد، اما در میان اهل سنّت همان معنای کلمه را دارند و بیشتر به مقوله «فقه و احکام» بر میگردد. لذا در عین حال که با شدت نسبت به واژههایی چون «امام و مذهب» در مقولهی اعتقادی و در مقابل تشیع حساسیت نشان میدهند، خودشان ده و صدها نفر را امام خوانده و میخوانند، از امام جماعت و امام جمعه گرفته تا امام عزالی که فقط یک دانشمند بود، تا فقهایشان که معروف به امام اعظم، امام شافع، امام مالک و امام حنبل هستند و ... . و معنای مذهب همان راه و طریق در استنباط، بیان و تقلید در احکام (فقه) است. مثل این که بگویید: مقلدین این آقا، یا مقلدین آن آقا. ما این دو را، دو مذهب نمینامیم، اما آنها به معنای کلمهای بسنده نموده و هر آنها را دو مذهب مینامند.
ج – اما در خصوص ابوحنیفه، معروف به امام اعظم یا به قول خودشان بنیانگذار «مذهب حنفی»، که در واقع همان مجتهد فقه حنفی است، به دوران امام باقر و امام صادق علیهماالسلام بر میگردد.
زوال قدرت بنیامیه از سال 107 شدت گرفت و در سال 132 سقوط کرد. درگیریها در بلاد متفاوت با بنیامیه، از سال 126 اوج گرفت، لذا فضای اختناق سیاسی علیه شیعیان و نیز تحت فشار و کنترل داشتن امامان کمی باز شد و امامان باقر و صادق علیهماالسلام، فرصت را برای نشر معارف و احکام اسلامی غنیمت شمردند و حتی دانشگاهی با قریب به چهارهزار طلبهی جویای علم در ریاضی، شیمی، ادبیات، علوم طبیعی و در رأس همه آنها، اصول، حکمت، قرآن، تفسیر و فقه تشکیل دادند.
حکومت بن العباس نیز پس از استقرار همان روش حکومت بنی امیه را در قبال تشیع و امامان (ع) پیش گرفت، به ویژه در دوره منصور دانیقی (یا دوانقی).
در آن دوره نیز مبحث «شیعه و سنّی» بدین شکل نبود، اما موضوع «فقه جعفری» که توسط امام صادق علیهالسلام نشر مییافت، زبانزد عام و خاص شده بود. از این رو حکومت مترصد این شد که اشخاصی را به عنوان رقیب در مقابل امام جعفر صادق (ع) و فقه جعفری عَلَم کند.
برخی از منابع اهل سنت و نیز شیعه نوشتهاند: حکومت که نگران نشر فقه جعفری و ازدیاد هواداران اهل بیت (ع) شده بود، شخصيتهای برجسته آن روز، مانند ابو حنيفه و مالك بن أنس و شافعی و احمد بن حنبل را عَلَم كرد و مبالغ كلانی را در اختيار اينها قرار دادند تا بتوانند برای مقابله با فرهنگ امام صادق (عليه السلام) تلاش كنند. (الإحكام في اصول الأحكام لإبن حزم آندلسي، ج6، ص126 - فقه السنة للشيخ سيد سابق، ج1، ص10)
البته ما، با این نظرات کاری نداریم، بلکه به تاریخچه و گفته خود افرادی چون ابوحنیفه بسنده میکنیم که مکرر می گفت: «اگر دو سال نزد امام صادق علیه السلام درس نخوانده بودم، هلاک میگشتم».
وی پس از این مدت تحصیل از این جلسات جدا شد و به شهرهای دیگر سفر کرد، اما در بیان احکام به حکم خودش اجتهاد میکرد و مجموع این احکام شد «مذهب حنفی». بعد دیگری تغییراتی در آن قائل شد و شد «مذهب شافعی» و ...، در واقع اینها مذهب نیستند، بلکه مثل مرجعیت در تشیع، مراجعی بودند که فتاوایی دادند. و مشکل آنها این بود که در استنباط و استخراج احکام (به جای منابع اصلی چون قرآن، سنّت پیامبر اکرم «ص» و عقل)، به رأی شخصی و آن هم بر اساس «قیاس» نیز استناد میکردند:
چند مباحثه در ردّ ملاک قیاس برای احکام فقهی:
امام صادق علیهالسلام از ابوحنیفه پرسید: حكم قتل، شديدتر و مهمّتر است، يا حكم زنا؟
ابوحنيفه گفت : قتل شديدتر است.
امام عليه السلام فرمود: اگر چنين است، پس چرا خداوند شهادت بر اثبات قتل را دو نفر لازم دانسته؛ ولى شهادت بر اثبات زنا را چهار نفر قرار داده است؟!
سپس حضرت فرمودند: بنابر اين بايد توجّه داشت كه نمىتوان احكام دين را با قياس استنباط كرد.
و سپس افزود: اى ابوحنيفه ! ترك نماز مهمّتر است، يا ترك روزه؟
ابو حنيفه گفت : ترك نماز مهمّتر است.
حضرت فرمود: اگر چنين است، پس چرا زنان نمازهاى دوران حيض و نفاس را نبايد قضا كنند؛ ولى روزهها را بايد قضا نمايند؟ پس احكام دين قابل قياس نيستند.
سپس حضرت افزود: اگر به احكام دين آشنا هستى، آيا غائط و مدفوع انسان كثيفتر است، يا منى؟
ابو حنيفه گفت : غائط كثيفتر از منى مىباشد.
حضرت فرمود: اگر چنين است، پس چرا غائط با قدرى آب يا سنگ و كلوخ پاك مىگردد؛ ولى منى بدون آب و غسل، تطهير نمىشود، آيا اين حكم با قياس سازش دارد؟! (اختصاص شيخ مفيد: ص 189)
دقت شود که مباحث همه در زمینه «احکام» و ردّ شاخصهی «قیاس» برای استنباط و استخراج احکام میباشد.
در نتیجه باید اهل سنّت نیز با رجوع به منابع خود دقت کنند که مذاهب چهارگانه اهل سنّت، به هیچ وجه «مذهب» به آن معنایی که برای «تشیع» مطرح است، یعنی به اصل «ولایت و امامت» بر میگردد نمیباشد، بلکه چهار اجتهاد است. یعنی چهار مجتهد هر کدام رساله و اجتهادی داشتند و بعدها حکومتها برای این که مجتهدین دیگری نیایند، گفتند: باب اجتهاد بسته شد و اینها چهار مذهب اهل سنت هستند(؟!)
توجه:
اگر دقت کنید، امروزه بدون آن که نامی از سنّت یا تشیع، یا سلفی و وهابی به میان آورند، همان سبک و اسلوب را در قالب سؤال و یا شبهه به اذهان القا میکنند! به ظاهر قرآن بسنده کرده و میپرسند: در کجای قرآن آمده است چنین یا چنان؟ و یا قیاس میکنند که اگر فلان حکم چنین است، پس چرا فلان حکم چنان است؟! این همان بدعت در روشهای (البته غلط) استنباط و استخراج و بیان احکام الهی است.
- تعداد بازدید : 3714
- 27 مرداد 1392
- نسخه قابل چاپ
- اشتراک گذاری
کلمات کلیدی: تاریخی