معنا و تفاوت عاقل با عالم چیست؟ و همچنین تفاوت تفکر با تعقل چیست؟ (لیسانس / تهران)
ایکس – شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات: در حیوانات، دانستهها و خواستهها همه غریزی میباشد، هر چند که تا حدودی شعور هم دارند و گاه اختیاری هم (اگر چه محدود) از خود نشان میدهند، اما مبنا و منشأش همان ساختار غریزی میباشد.
در انسان دانستهها و خواستهها متفاوت است. بخشی از آن که مربوط به بدن است، ریشه در "شهوت و غضب" دارد، مثل حیوانات – برخی دیگر ریشه در عقل و فطرت دارد و برخی ریشه در علم دارد و اختیار در توجه و کاربرد نیز به این مواهب افزوده شده است.
پس دانستههای انسان، برخی «فطری» هستند، یعنی موهبتی الهی هستند که بنا بر حکمت الهی، در سرشت آنها نهادینه شده است. برخی دیگر نیز «اکتسابی» است، یعنی علومی است که انسان آن را از محیط یا مطالعه و تعلیم و ... کسب میکند.
عقل انسان، دارای معلومات فطری است، یعنی کسب نکرده است، کسی به او نیاموخته است، بلکه در خلقت مسلح شده به دانستههایی شده که بر اساس آن "میشناسد" و حکم میدهد. قلب انسان دارای ساختاری میباشد که کسی به او نیاموخته است، مثلاً کسی نگفته که چگونه بفهم – یا دوست داشتن و بد آمدن (حب و بغض) یعنی چه؟ چنان چه در غریزه نیز "شهوت و غضب" را کسی یاد نداده و یا اصل آن را از بیرون به کسی نمیدهند، بلکه در ساختارش نهادینه شده است.
کسی به انسان یاد نداده که "هر معلولی، علتی میخواهد"، این حکم عقل است. البته انسان با عصای علم، قوانین مربوط به علیت را میشناسد، اما یک فرد کاملاً بیسواد نیز با قانون علیت زندگی میکند. مثلاً اگر بخواهد گرسنگی خود را بر طرف کند، سینه خیز نمیرود، بلکه چیزی میخورد و برای خوردن نیز دهانش را به آسمان نمیگیرد، بلکه به دنبال تهیه آن میرود. اگر یک ظرف آب گرم بخواهد، به دنبال حرارت میرود، چون میداند گرمای آب، معلول است و علتی (حرارت) لازم است تا آب گرم شود.
الف – عقل، بر اساس همان علومی که به آن «بدیهیات اولیه» میگویند، چارچوب و بند و بست ایجاد میکند، که به آن «عِقال» میگویند. یعنی اگر در عرصهی اندیشه، محیط و حاکم بر وهم و خیال شد، جلوی سرکشی آن را میگیرد و اگر در عرصه نفس حیوانی محیط و حاکم شد، آنها را مهار میکند تا انسان در عرصههای نظری و عملی، "عقلانی" عمل کند.
ب – از این رو، عقل هیچ گاه حقایق عالم هستی را نفی نمیکند و در آن تردیدی هم ندارد. لذا انسان عاقل هیچ گاه بیاعتقاد به توحید و معد (بیدین) نمیشود. از این رو گفتهاند که "عقل" نبی درونی است.
ج – اما کار فکر، اندیشدن و تدبیر کردن است. برای فکر فرقی نمیکند که به چه چیزی تعلق بگیرد، یعنی روی چه موضوعی تمرکز کند. کار فکر اندیشه و کنکاش برای تدبیر و راه حل اجرایی برای رسیدن به هدف میباشد. اگر هدف رشد در علم، ایمان و عمل صالح و تقوا باشد، با تفکر برای حصولش تدبیر میکند و اگر بخواهد ظلم و جنایت و فساد کند نیز با تفکر تدبیر میکند و نقشه میکشد.
د – کلیه تحرکات انسان، بر دو محور است (نظر و عمل) است. از این رو "عقل" نیز دو عرصهی "عقل نظری و عقل عملی" دارد و در هر دو بر اساس همان بدیهیات اولیه، میشناسد و حکم میدهد – فکر نیز دو عرصه دارد "نظری و عملی" و در هر دو عرصه کنکاش و تدبیر میکند. اما تفکر میتواند برای "رشد" و کمال اندیشه و تدبیر کند، و میتواند برای هبوط و سقوط اندیشه و تدبیر کند. اگر توجه انسان به عقلانیت بود، تفکر در آن عرصه کار میکند و اگر به نفسانیت بود، در آن عرصه کار میکند. چه نظری و چه عملی.
ﻫ – با توجه به این تعاریف و کارکردها، روشن میشود که انسان اگر توجه به عقلانیت داشته باشد، تمامی قوای فکری، خیالی، وهمی و نفسیاش محار (عقال) گردیده و به حکم عقل نظر میدهد و عمل میکند و چون عقل به جز حقیقت را نمیشناسد و قبول ندارد، چنین کسی هیچ گاه کافر یا بیدین نمیشود.
اما اگر توجه به عقل نبود، مهار تفکر از دست خارج میشود و در حوزهی توجه، اندیشه و تدبیر میکند. مثلاً اگر توجه به شهوت شد، یا به قدرت، یا به مال و ...، در همان عرصه فعالیت میکند. از این رو ممکن است کسی بسیار متفکر باشد، اما کافر و بیدین نیز باشد.
نکته:
از امام صادق علیه السلام پرسیدند: عقل چیست؟ فرمود چیزی که تو را به سوی خدا ببرد. پرسیدند: پس آن چه معاویه داشت چه بود؟ فرمود: آن عقل نبود، بلکه ادای عقل و شیطنت بود. (اصول کافی، جلد یک، کتاب عقل و جهل)
یعنی عقل الزاماً و قهراً حق را میشناسد و به سوی رشد در مسیر تقرب به کمال هدایت میکند – اما "فکر" چنین نیست، بلکه هر چه را بخواهید، برایش اندیشه و تدبیر میکند. لذا هم مؤمن تفکر میکند و هم کافر – هم عادل تفکر میکند و هم ظالم.
و – و اما مطلق "علم" یعنی "دانستن". دیگر فرقی ندارد که انسان چه چیزی را بداند؟ هر چه را دانست، در حیطهی مطلق "علم" قرار میگیرد.
علوم نیز همانگونه که توضیح داده شد، فطری و اکتسابی دارد. بدیهیات اولیه عقل نیز "علم" است، ساز و کار و ساختار "قلب" در فهم حب و بغض نیز علم است، کششهای غریزی نیز علم است، اما کسی اصل این علوم را کسب نکرده است – هم چنین زبان و ادبیاتی که با آن سخن میگوییم، ریاضیاتی که کم یا زیاد یاد گرفتهایم، فیزیک و شیمی و سایر علوم تجربی نیز علم است، علم به قرآن کریم، علم به حقایق عالم هستی، علم به انسان چه در بُعد فیزیکی و طبیعی (حیوانی)، چه روحی و روانی نیز "علم" است. و البته علوم در هر موضوع و زمینهای که باشد، با "تکفر" در موضوع و سازکارهای آن مثل ذهن، خیال، وهم، تصور، حافظه و ... به دست میآید و حتی در علوم تجربی و حسی نیز اگر کار به "حکم" دادن برسد، عقل با علت و معلول، دلیل و مدلول وارد شده و حکم میدهد. مثل این که به چشم ببینید کسی سرفه میکند و حکم دهید که سرما خورده است. یعنی سرفه، معلول و سرما خوردگی علت است.
پس عرصه علوم نیز باز است، شدت و ضعف مرتبه هم دارد، به تناسب اهداف و آثار (به حکم عقل)، به "علم خوب و علم بد" نیز تفکیک میشود. مثل علم به چگونگی تدوین نظام اقتصادی برای ریشه کردن فقر – یا – علم به چگونگی تدوین نظام اقتصادی، برای منفعت شخصی و چاپیدن دیگران و استثمار. از این رو، علم را نیز به "علم حقیقی" و "علوم کاذب" تقسیم کردهاند. علم رشد، علم حقیقی است. علم به لهو و لعب و سکون و سقوط، علم کاذب است.
خداوند متعال میفرماید که هدف باید عقلانی باشد – تفکر نیز باید در راستا و عقال شدهی عقل باشد و علم نیز باید حقیقی و در مسیر رشد باشد و سرآمد علوم این است که انسان بداند به غیر از الله جلّ جلاله، هیچ کسی یا چیزی إله و معبود نیست و بالتبع بنده دیگران (از نفس گرفته تا طواغیت) نگردد. سایر علوم نیز پی بردن به علائم است و علائم نشانهها هستند و نشانهها باید هدف غایی را نشان دهند و بدان سو راهنمایی کنند. عالَم، تجلی (معلوم شدهی) عِلم خداوند علیم است و عالِم، به این علامتها و نشانههای پیمیبرد و بر اساس آنها حرکت مینماید:
«فَاعْلَمْ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ - پس بدان (علم داشته باش)، به تحقیق که الهی به جز الله نیست».
قرآن کریم:
اگر در باره همین سه واژه "عقل – فکر – علم" در آیات قرآنی تدبر نماییم، متوجه میشویم که با ذکر برخی از نشانهها یا بیان برخی از تذکرات و هشدارها، میفرماید: "این برای قومی است که تعقل میکنند" – یا – میپرسد: آیا در این باره تعقل نمیکنید؟
با بیان برخی دیگر، میفرماید: این برای کسانی است که تفکر میکنند، یا میپرسد: آیا در اینها تفکر نمیکنید؟
ویژگی برتر انسان را نیز در "علم"، دانستن او قرار داد. فرمود علیم من هستم و انسان را نیز به علومی که نمیدانست، تعلیم دادم، یعنی به او یاد دادم. هم فرمود: علم تمامی اسما (نشانهها) را به آدم آموختم، در حالی که ملائک نیز آن علوم را نداشتند «وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا ...» و هم فرمود که به انسان یاد دادم آن چه را که نمیدانست (عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ – العلق، 5). فرمود: هم به قلم صُنع (خلقت) تعلیم دادم، هم به قلم وحی و کتابت تعلیم دادم، پس (إقراء) بخوان. از این رو با ذکر برخی از نشانهها و رهنمودها، فرمود: این هم مال اهل علم است، اهل علم این را میفهمند و درک میکنند.
«هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِيَاء وَالْقَمَرَ نُورًا وَقَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُواْ عَدَدَ السِّنِينَ وَالْحِسَابَ مَا خَلَقَ اللّهُ ذَلِكَ إِلاَّ بِالْحَقِّ يُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ» (یونس، 5)
ترجمه: او كسى است كه خورشيد را داراى روشنايى نمود و ماه را نورانى كرد، و براى ماه در مسيرش منزلهايى قرار داد (تا در هر شب در يك نقطه آسمان باشد، از آفتاب دور و سپس به آن نزديك شود) تا شما عدد سالها را بدانيد (و حساب روز و ماه را در دست داشته باشيد) خدا اين نظام را جز به حق نيافريده، و اين آيات را براى مردمى كه مىخواهند بدانند شرح مىدهد.
و فرمود: کسانی که میدانند (علم دارند) با کسانی که نمیدانند (علم ندارند) یکسان نیستند:
«أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاء اللَّيْلِ سَاجِدًا وَقَائِمًا يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَيَرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ» (الزّمر، 9)
ترجمه: آيا كسى كه در اوقات شب در حال سجده و ايستاده به عبادت مشغول است و از آخرت مى ترسد و اميدوار رحمت پروردگار خويش است مانند از خدا بى خبران است؟ بگو آيا آنها كه مى دانند و آنها كه نمى دانند يكسانند؟ هرگز ولى تنها كسانى متذكر مى شوند كه داراى خرد باشند.
- تعداد بازدید : 9027
- 20 فروردین 1394
- نسخه قابل چاپ
- اشتراک گذاری
کلمات کلیدی: گوناگون