شما نوشتید: صفات خدا عین ذاتشه؛ اگه خدا اون اسما و نشانهها رو خلق کرده پس اون نشانهها مخلوق خدا هستند و عین ذاتش نیستند! پس زائد بر ذات هستند! به هر حال یا خدا زنده هست یا نیست خب زنده هست میگن این میشه صفت حیات و عینه ذاتشه ( البته هنوزم برام سؤاله این عین ذات یعنی چی؟! یعنی خدا خوده حیاته و حیات رو کسی بهش اعطا نکرده) اگه این زنده بودن صفت نیست پس چیه پس خدا هم زندست هم خوده حیات و زندگیه خدا هم خوده علمه هم عالمه هم خوده قدرته هم قادره آیا اینها صفت نیستند؟
پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات (ایکس – شبهه): بخشی از مشکل ایجاد شده در ذهن، به معنی درست واژگان بر میگردد، بخشی دیگر به خلط مبحث و جایگزینی هر کدام به جای دیگری (مانند جایگزی اسم و صفت) و بخشی دیگر به "شناخت".
آیا خداوند مخلوق را خلق کرده، با خالق بودن او منافاتی دارد؟! (اگر چه خالقیت یا رازقیت، صفات افعالی هستند، اما صدور فعل، از فاعل است). چون وجود ما ذاتاً علیم نیست و علم بر او عارض شده، گمان میکنیم که وجود خداوند سبحان را باید با خود مقایسه کنیم، در حالی که او خالق است و ما مخلوق. آیا "علم"، چیزی جز تجلی "علیم" میباشد؟!
پس، چنین نیست که گفته شود، خدا وجودیست و علم وجودی دیگر و این دو یک جا جمع شدهاند؛ بلکه حقیقت "علم" همان هستی و کمال است و فعل خدا (صفات افعالی)، تجلی همان ذات است، در ظرف مخلوق.
نفی صفات:
در بسیاری از روایات [از جمله بیان نورانی حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام] از خداوند متعال نفی صفت شده و علتش نیز بیان گردیده است. فرموده: صفت غیر موصوف است و موصوف غیر صفت است، پس این میشود "ترکیت". بنابر این هر ترکیبی قابل تجزیه و شمارش است ...؛ و ذات اقدس الهی [که هستی و کمال محض است]، منزه (سبحان) از این توصیفات میباشد:
« أَوَّلُ اَلدِّينِ مَعْرِفَتُهُ وَ كَمَالُ مَعْرِفَتِهِ اَلتَّصْدِيقُ بِهِ وَ كَمَالُ اَلتَّصْدِيقِ بِهِ تَوْحِيدُهُ وَ كَمَالُ تَوْحِيدِهِ اَلْإِخْلاَصُ لَهُ وَ كَمَالُ اَلْإِخْلاَصِ لَهُ نَفْيُ اَلصِّفَاتِ عَنْهُ لِشَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَيْرُ اَلْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ كُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَيْرُ اَلصِّفَةِ فَمَنْ وَصَفَ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ...»؛
ترجمه: آغاز و اساس دین، معرفت خداست، وکمال معرفت او تصدیقش و غایت تصدیق او توحیدش است، وحد اعلای توحید او اخلاص به مقام کبریایی اش و نهایت اخلاص به او نفی صفات از ذات اقدسش چون هر صفتی به دوگانگی با موصوفش گواه است، و هر موصوفی به مغایرت با صفتش شاهد ،گویا آن کس که خداوند سبحان را توصیف کند، همسان برای ذات بیهمتایش سازد و دوئیت در یگانگیاش در آورد و مقام والای احدیت را تجزیه نماید، [و] پندار تجزیه در ذاتش نشان نادانی است » (نهج البلاغه، خطبه یک)
●- پس در اینجا، بحث از صفات زاید بر ذات میباشد که حتماً با محدودیت ظرف و مظروف همراه است، نه این که هیچ صفتی ندارد. چنان که در ابتدای همین خطبه میفرماید: « الَّذى لَيْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ، وَ لا نَعْتٌ مَوْجُودٌ - خدايى كه اوصافش در چهارچوب حدود نگنجد، و به ظرف وصف در نیاید».
●- برای درک بهتر، به وجود خود توجه کنیم: آن چه را که صفات الهی مینامیم، کم و بیش در خود نیز میبینیم [چرا که خلق، تجلی مخلوق است]. به عنوان مثال میگویید: من نیز زنده [حیّ] هستم؛ عالم، قادر، جواد، رئوف و ... هستم! حال به چگونگی این صفات در خود توجه نمایید:
* - شما نبودید که ذاتاً "حیّ" باشید. پس از نبودن، به وجود آمدید و از جای دیگری به شما حیات داده شد؛ پس "حیّ" صفتی زائد بر شماست؛ اما خداوند ذاتاً حی است. لذا ازلی و ابدی است.
* - شما نه تنها ذاتاً علیم نبودید و علم نه تنها حرف به حرف، قطره به قطره به شما داده شد، بلکه تمام علم نیز داده نشد. هم شما محدود هستید و هم علم شما محدود است (ظرف و مظروف، هر دو محدود هستند). اما علم، عین ذات آن علیمی است که نه خودش محدود است و نه علمش. از بیرون به او علم داده نشده و علم را کسب نکرده است.
* - شما پس از به وجود آمدن، "بود" شدید، اما قدرت، جود و سایر صفات را نداشتید، اکنون نیز ندارید، بلکه شمهای از قدرت، جود، کرم، رأفت، رحمت و ... به شما داده شده است (در شما تجلی داده شده و به نمایش گذاشته شده است). پس امامی این صفات، زاید بر ذات شماست؛ اما کمال در هستی و کمال محض، عین ذات اوست، نه صفتی زاید و عارض بر ذات او.
توصیف خدا:
در عین حال که معرفت و احاطهی جزء به کل ممکن نیست، خداوند متعال مخلوقات و از جمله بشر را از شناخت خودش، به طور کلی و مطلق عاجز و محروم نساخته است، چنان که نیل به کمال، بدون شناخت و میل به کمالِ شناخته شده، محال است.
اسباب و وسائل "شناخت" در انسان، مشخص، معین و قابل شمارش و تعریف است مانند: حس، عقل (قلب) و وحی.
بدیهی است که خداوند با چشم و یا احساسات پنج گانهی ظاهری دیده و حس نمیشود، چون جسم نیست – بلکه با دیدن اثر وجودیاش در ظاهر، باطن و افقهای عقل و قلب شناخته میشود، اما نه به صورت احاطهی علم و ادراک بر موضوع. چرا که جزء بر کل احاطه نمییابد.
بنابر این، آن چه را که قرار است به حد خود بشناسد، باید برایش وصف شود و خودش هم بتواند وصفش کند، که به این وصف نیز "بیان یا معرفی صفات" میگویند. لذا معلوم میشود که اینجا بحث از آن صفاتی که حتماً غیر موصوف و زائد و عارض بر ذات میباشند نیست.
از اینرو، میفرمایند: خداوند را آن گونه که خود برایتان وصف نموده، وصف کنید:
« وَ ما دَلَّکَ الْقُرآنُ عَلَیْهِ مِنْ صِفَتِهِ فَاتَّبِعْهُ - و از صفتش، آنچه را قرآن تو را بدان دلالت نموده پیروى کن / توحید، شیخ صدوق (ره)، 55» - « فَانْظُرْ اَيُّهَا السّائِلُ، فَما دَلَّكَ الْقُرْآنُ عَلَيْهِ مِنْ صِفَتِهِ فَائْتَمَّ بِهِ، وَ اسْتَضِئْ بِنُورِ هِدايَتِهِ - اى پرسش كننده، به دقّت بنگر، آنچه را قرآن از صفات خدا تو را به آن راهنمايى مىكند پيروى كن، و از نور هدايت قرآن بهرهمند شو / نهج البلاغه، خطبه 90 / برخی 91 »
توصیف قرآنی:
خداوند متعال خود را قرآن کریم توصیف نمود که من حیّ، لایموت، لیس کمثله شیء، واحد، احد، علیم، حکیم، قادر، خالق، رازق، مالک، جواد، کریم، رحمان، رحیم و ... هستم؛ پس ما نیز او را اینگونه توصیف میکنیم. اما اگر بپرسند که حالا مقدار، حد و اندازهی این صفات چیست؟ کجا، کِی، به چه مقدار و چگونه بر او عارض شده است و ...؟، میگوییم: نه خداوند سبحان محدود است و نه صفاتش عارضی است، بلکه عین ذات اوست.
هستی و کمال محض، یعنی نه تنها خودش چیزی نیست و علمش چیز دیگری که بر او عارض شده باشد، بلکه عملش عین حکمت، حکمتش عین قدرت، قدرتش عین جمال و ... میباشد، پس هیچ کدام حد و حدود و اندازه [که صفت و ظرف مخلوق است] ندارند، چون او محدود نیست.
[البته درباره صفات، تقسیمبندیهایی چون: صفات ثبوتی و سلبی – صفات ذات، صفات فعل و ... صورت گرفته که وارد این بحث مستقل و مفصل نمیگردیم]
تعبیری دیگر:
در واقع چنین است که اگر "اسم و وصف" هر کمالی را بیاورند و بپرسند که حقیقتش یعنی چه؟ مثلاً بپرسید: علم، قدرت، زیبایی (جمال)، جلال، جود، رأفت، کرم، رحمت ... و به طور کلی هستی و کمال یعنی چه و مصداقش کدام است؟ میگوییم: "الله جلّ جلاله". چنان که فرمود:
« اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى » (طه، 8)
ترجمه: او خداوندی است که معبودی جز او نیست؛ و نیکوترین نامها، از آن اوست!
حدیث:
در روایتی آمده است: مردی به نزد امام رضا (علیه السلام) آمد و عرض کرد: ای فرزند رسول خدا! پروردگار خود را برای من توصیف کن، زیرا کسانی که با ما هستند اختلاف زیادی با ما (در این زمینه) دارند .
امام رضا (علیه السلام) فرمودند: کسی که پروردگار را با چیزی اندازهگیری کند (و آن را با قیاسی، وصف نماید) تا زمانی که زنده است در اشتباه است، از راه (راست) منحرف شده و به کجی ختم می گردد، از راه (حق) گمراه میگردد و سخنان زشت میزند.
من او (خدا) را بدون اینکه ببینم به همان چیزی که خودش را شناسانده است، میشناسانم و بدون صورت، آن گونه که خود را توصیف کرده است، توصیف میکنم. او با حواس (پنج گانه) درک نمیشود و با مردم مقایسه نخواهد شد و بدون اینکه به چیزی شبیه باشد، شناخته شده است. با اینکه دور است، بدون اینکه در مقابل باشد، نزدیک است. خود را به آفریدههایش نشان نمیدهد و در قضاوت (و حکم) خود، ستم نمیکند... .
... پس او بدون اینکه چسبیده باشد، نزدیک است و بدون اینکه (از مخلوقات به طور کلی) بریده باشد، دور است. او وجود دارد، اما دیده نمیشود و یگانهای است که قطعه قطعه (تجزیه) نمیگردد. با نشانهها شناخته میشود و با علامتهایی (که قرار داده است) به اثبات میرسد و غیر از او که بزرگ و برتر است، خدایی وجود ندارد. (کتاب توحید – شیخ صدوق رحمة الله علیه)
خلق اسمها:
اما "اسم" با "صفت" در این معنا متفاوت است، اگر چه برای تعریف هر صفتی، اسمی قرار داده شده است.
اسم یعنی همان "نشانه، علامت و آیه". خواه اسم حقیقی باشد، مسمی داشته باشد، یا اعتباری باشد و مسمّی نیز نداشته باشد. مثل این اسم موجودی از موجودات را "ّبشر" بگذارند و او در واقع "بشر" باشد، یا اسمش را علی یا فاطمه بگذارند، اما به حسب واقع، در آن درجه اعلا یا رها شده از آتش و ... نباشد. ولی اسم و نشانهاش همین است.
در هر حال، باید دقت کنیم که اولاً حقیقت "اسم" فقط کلمات و الفاظ تشکیل شده از حروف نیستند، بلکه علائم و نشانهها هستند و ثانیاً «اسم با صاحب اسم» و «نشانه با صاحب نشانه» فرق دارد.
بنابر این، "اسم خدا"، "خود خدا یا ذات خدا" نیست، هر چند که بر آن دلالت نماید؛ و هر چه که غیر خداست، مخلوق خداست. لذا هر چه هست، مخلوق او و «اسم = نشانه = علامت = آیه»ی اوست.
اسمهای حقیقی [مثل حی، علیم، حکیم و ...]، همه مفاهیمی دارند که عقل آنها درک میکند؛ پس این الفاظ خودشان اسم و نشانهی آن مفاهیم (اسمِ اسم) هستند. آن مفاهیم نیز بر مصدایق حقیقی و واقعی صدق میکنند، حتماً ظهور خارجی دارند، وگرنه درک نمیشوند؛ پس مفاهیم نیز «اسم و نشانههای آن مصادیق» میگردند؛ و آن مصادیق همه جلوه و تجلی حقیقت نا متناهی هستند. هر نشانهای کاملتر و جامعتر تجلی او باشد، اسم بزرگتر (اسم اعظم) است.
از این رو امام صادق علیه السلام فرمودند: اسماء الحسنی ما هستیم. یعنی نشانهها برتر، یا مخلوقات کامل که بیش از تمامی مخلوقات مظهر و تجلی ذات حق تعالی میباشند، ما هستیم.
حدیث - (آیا ما کلمات و الفاظ الله، حیّ، قیوم و ... را میپرستیم؟):
... وَ اَلاِسْمُ غَيْرُ اَلْمُسَمَّى فَمَنْ عَبَدَ اَلاِسْمَ دُونَ اَلْمَعْنَى فَقَدْ كَفَرَ وَ لَمْ يَعْبُدْ شَيْئاً وَ مَنْ عَبَدَ اَلاِسْمَ وَ اَلْمَعْنَى فَقَدْ أَشْرَكَ وَ عَبَدَ اِثْنَيْنِ وَ مَنْ عَبَدَ اَلْمَعْنَى دُونَ اَلاِسْمِ فَذَاكَ اَلتَّوْحِيدُ ... (اصول کافی، ج1، ص 331)
ترجمه: (در پاسخ هشام از اسم الله فرمودند:) .. نام جز صاحب نام است، هر كه نام را بىمعنى پرستد محققا كافر است و چيزى را نپرستيده، هر كه نام و معنى را با هم پرستد، محققا مشرك است و دو تا را پرستيده و هر كه معنى را تنها و قطع نظر از نام پرستد، اين خداپرستى است ... .
مشارکت و همافزایی (سؤال کوتاه و نشانی لینک پاسخ، جهت ارسال به دوستان در فضای مجازی)
نوشتهاید: «صفات خدا عین ذات اوست»، از سوی دیگر گفته شده که «اسمهای خود را خلق کرده»، پس عین ذات نیستند؟!
http://www.x-shobhe.com/shobhe/8259.html
- تعداد بازدید : 4833
- 10 آذر 1395
- نسخه قابل چاپ
- اشتراک گذاری
کلمات کلیدی: اعتقادی توحید