پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات (ایکس – شبهه): پائولو کوئیلو (Paulo Coelho ) که در سال 1947 در "ریودوژانیرو – برزیل" به دنیا آمده، به عنوان یک نویسندهی "منطقگرا" مشهور شده است؛ اما این دلیل نمیشود که چون یک نویسنده یا نظریهپرداز خارجی میباشد، تمام نظریاتش الزاماً درست باشد و یا تماماً غلط باشد.
بیتردید شناخت بسیاری از نظریهپردازان غربی و شرقی، نسبت به مفاهیمی چون: معرفت، عشق، ایمان، حقیقت، صدق، انسان، ایمان و ...؛ محدود به مطالعات و تفکرات و ذهنیات خود در همان بافت و ساختار محیطی میباشد و اغلب بسیار سطحی است و غالباً به صورت شعاری مطرح میشود.
حقیقت:
"حقیقت" چیست و آیا آن چه حق و حقیقت است، جایگاه دارد که گفته شود: "اینجا هست و آنجا نیست"؟
برخی گفتهاند "حقیقت"، به نوعی ادراک گفته میشود که با واقعیت نیز تطابق داشته باشد و "واقعیت" به "نفس الامر" گفته میشود. و برخی دیگر تعاریف دیگری ارائه دادهاند. منتقدین میگویند: خیلی چیزها واقعیت دارد، مثل ظلمهایی که واقع میگردند؛ اما دلیل نمیشود که "حق" باشند؛ پس به آنها "حقیقت" اطلاق نمیگردد.
ارائهی تعریف خاص از "حقیقت" دشوار است، یکجا مترادف با "صدق" در برابر "کذب" قرار میگیرد و یک جا در مقابل "مجاز" قرار میگیرد و ... .
اما آن چه که به طور کلی و در رابطه با این بحث میتوان به صورت خلاصه مطرح نمود، این است که "حقیقت" از ریشهی "حق" گرفته شده و "حق" نیز همان "هستی" میباشد، و وقایع نیز از آن جهت که پس از وقوع هستی مییابند، "واقعیت" نامیده میشوند.
بنابراین، شناخت و درک "هستی" توسط انسان را "حقیقت" میگویند.
هستی محض [الله جلّ جلاله]، حق محض است:
هستی حق است و نیستی باطل. حال خواه آن را در وجود و موجود مورد بحث قرار دهیم، یا در اخلاقیات (کمالات انسانی). خداوند متعال، هستی محض است، پس "حق بما هو حق" اوست:
« ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ » (الحج، 62)
ترجمه: این بخاطر آن است که خداوند [خود] حقّ است؛ و آنچه را غیر از او میخوانند باطل است؛ و خداوند بلندمقام و بزرگ است!
« ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّهُ يُحْيِي الْمَوْتَى وَأَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ » (الحج، 66)
ترجمه: این بخاطر آن است که (بدانید) خداوند حق است؛ و اوست که مردگان را زنده میکند؛ و بر هر چیزی تواناست.
فعل خداوند متعال "حق" است:
چون فقط او "حق محض = هستی محض = کمال محض" است، فعل (تجلی) او نیز [که همان آفرینش] است و هر چه در این راستا به او متصل باشد، "حق" است، و باطلها از سنخ نیستی میشوند. کذب، "نبود" صدق است – ظلم "نبود" عدل است – جهل "نبود" عقل است و ... .
●- خلقت زمین و آسمانها برحق است، یعنی بیهوده و بازیچه آفریده نشدهاند [نه این که فقط چون واقعیت خارجی دارند، بلکه چون حق آنها را آفریده و فعل او حق است]، « وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ / الحجر، 85» - گسیل انبیا و رسولان بر حق است « إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ بِالْحَقِّ بَشِيرًا وَنَذِيرًا / البقره، 119» - نزول روح القدس برای ثبات ایمان در قلب مؤمنین و هدایت آنها بر حق است « قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ الَّذِينَ آمَنُوا وَهُدًى وَبُشْرَى لِلْمُسْلِمِينَ / » - کتاب خدا بر حق است « إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ / النساء، 105»، رسولان و دین خدا بر حق است « هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ / التّوبة، 33» ...؛ و هر چه در مقابل او برای انفصال از او (از هستی = از کمال = از حق) قرار گیرد، "باطل" است:
« ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ » (الحج، 62)
ترجمه: این بخاطر آن است که خداوند حقّ است؛ و آنچه را غیر از او میخوانند باطل است؛ و خداوند بلندمقام و بزرگ است!
●- حال آیا میتوان گفت که "حق و حقیقت" کجا هست و کجا نیست؟! آیا جایی هست که دور از تجلی خداوند سبحان (حق محض) باشد؟!
ایمان:
"ایمان" نیز از کلمه "امن" گرفته شده است. "مؤمن" اسم خداوند حق است، چرا که فقط او "امن" است، چون اوست که غنی و سبحان، عزیز (غیر قابل نفوذ)، قادر و صمد است؛ چون "امنیت" فقط در پناه او حاصل میگردد.
بنابراین، مطلق "ایمان" ، یعنی انسان به واسطهای خود را در امن قرار دهد و در امنیت ببیند و این نیز مربوط به "قلب" است، چنان که نقطهی مقابلش مانند اضطراب و ترس از ناامنی نیز در قلب پدید میآید.
اما، این دلیل نمیشود که "ایمان"، فقط به "خداوند سبحان" اختصاص داشته باشد. وقتی ذهنها برای خود خدایان دروغین و کاذب میتراشند، قلبها نیز الوهیت و ربوبیت آنها را قبول میکنند و خود را در سایه ایمان به آنها، امن میپندارند! و چنین ایمانی، ایمان به باطل محسوب میگردد.
بنابراین، چه بسا "ایمان" کسی به باطل و کفر و کافر باشد! آیا در عرصهی سیاست و مدیریت جهان، نمیبینیم که بسیاری (حتی به ظاهر مسلمان)، امنیت خود را مرهون حمایت و نظر لطف طواغیت و فراعنهی زمان خودمیبینند و میدانند و یا برخی دیگر گمان میکنند که مجسمههای دستساز خودشان، یا پول و ثروت و مکنت، برای آنان امنیت ابدی میآورد؟!
در قرآن کریم تصریح شده که نه تنها تمامی کفار، بلکه برخی از اهل کتاب آسمانی (مسلمان، مسیحی، یهودی و ...) نیز امنیت خود را در کنف حمایت جبت و طاغوت میبینند و راه آنها را بهتر از راه مؤمنان به الله جلّ جلاله بیان میدارند:
« أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيبًا مِنَ الْكِتَابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هَؤُلَاءِ أَهْدَى مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلًا » (النساء، 51)
ترجمه: آیا ندیدی کسانی را که بهرهای از کتاب (خدا) به آنان داده شده، (با این حال)، به «جبت» و «طاغوت» [= بت و بتپرستان] ایمان میآورند، و درباره کافران میگویند: «آنها، از کسانی که ایمان آوردهاند، هدایت یافتهترند»؟!
●●●- بنابراین مهم این است که انسان به چه کسی یا به چه چیزی "ایمان" میآورد و آیا حق است یا باطل؟ لذا میتواند گفت: «قلب مؤمن به خداوند سبحان، حقیقت و حقایق را درک و فهم میکند»، اما نمیتوان بدون تفکیک و به طور کلی گفت: «حقیقت همانجاست که ایمان هست!». ممکن است ایمان به باطل باشد که به طور کلی به دور از حق و حقیقت است.
مشارکت و همافزایی (سؤال و نشانی لینک پاسخ، جهت ارسال به دوستان در فضای مجازی)
پائولو کوئیلو میگوید: «حقیقت همواره همان جایی است که ایمان هست». آیا این مفهوم صحیح است و یا ...؟
http://www.x-shobhe.com/shobhe/8629.html
کلمات کلیدی:
اعتقادی