... در حقیقت این انشعاب اسلامی از اینجا به وجود آمد که یک دسته که البته اکثریت بودند، فقط ظاهر را می نگریستند و دیدشان آن قدر تیزبین نبود و عمق نداشت که باطن و حقیقت هر واقعهای را نیز ببینند. ظاهر را میدیدند و در همه جا حمل بر صحت میکردند. میگفتند: عدهای از بزرگان صحابه و پیرمردها و سابقهدارهای اسلام راهی را رفتهاند و نمیتوان گفت اشتباه کردهاند. اما دستهی دیگر که اقلیت بودند، در همان هنگام میگفتند: شخصیتها تا آن وقت پیش ما احترام دارند که به حقیقت احترام بگذارند. اما آن جا که میبینیم اصول اسلامی به دست همین سابقهدارها پایمال میشود، دیگر احترامی ندارند. ما طرفدار اصولیم و نه طرفدار شخصیتها. تشیع با این روح به وجود آمده است.
ما وقتی در تاریخ اسلام به سراغ سلمان فارسی و ابوذر و مقداد کندی و عمار یاسر و امثال آنان میرویم و میخواهیم ببینیم چه چیز آنها را وادار کرد که دور علی را بگیرند و اکثریت را رها کنند؟، میبینیم، آنها مردمی بودند اصولی و اصول شناس، هم دیندار و هم دین شناس. میگفتند ما نباید درک و فکر خویش را به دست دیگران بسپریم و وقتی آنها اشتباه کردند ما نیز اشتباه کنیم. و در حقیقت روح آنان روحی بود که اصول و حقایق بر آن حکومت میکرد نه اشخاص و شخصیتها!
مردی از صحابهی امیرالمؤمنین در جریان جنگ جمل سخت در تردید قرار گرفته بود. او دو طرف را می نگریست. از یک طرف علی را میدید و شخصیتهای بزرگ اسلامی را که در رکاب علی شمشیر میزدند و از طرفی نیز همسر نبی اکرم عایشه را میدید که قرآن دربارهی زوجات آن حضرت میفرماید: «أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُم - احزاب 6»، و در رکاب عایشه طلحه را میدید از پیشتازان در اسلام، مردی خوش سابقه و تیرانداز ماهر میدان جنگهای اسلامی و مردی که به اسلام خدمتهای ارزندهای کرده است، و باز زبیر را میدید، خوش سابقهتر از طلحه، آن که حتی در روز سقیفه از جمله متحصنین در خانهی علی بود.
این مرد در حیرتی عجیب افتاده بود که یعنی چه؟! اخر علی و طلحه و زبیر از پیشتازان اسلام و فداکاران سختترین دژهای اسلامند، اکنون رو در رو قرار گرفتهاند؟! توجه داشته باشید! نباید آن مرد را در این حیرت زیاد ملامت کرد. شاید اگر ما هم در شرایطی که او قرار داشت قرار میگرفتیم، شخصیت و سابقهی زبیر و طلحه چشم ما را خیره میکرد.
ما الآن که علی و عمار و اویس قرنی و دیگران را با عایشه و زبیر و طلحه روبرو میبینیم، مردد نمیشویم، چون خیال میکنیم دستهی دوم مردمی جنایت سیما بودند. یعنی آثار جنایت و خیانت از چهرهشان هویدا بود و (خیال میکنیم) با نگاه به قیافه و چهرههای آنان حدس زده میشد که از اهل آتشند. اما اگر در آن زمان میزیستیم و سوابق آنان را از نزدیک میدیدیم، شاید از تردید مصون نمی ماندیم.
امروز که دستهی اول را بر حق و دستهی دوم را بر باطل میدانیم از آن نظر است که در اثر گذشت تاریخ و روشن شدن حقایق، ماهیت علی و عمار از یک طرف و زبیر و طلحه و عایشه را از طرف دیگر شناختهایم و در این میان توانستهایم خوب قضاوت کنیم. و یا لااقل اگر اهل تحقیق و مطالعه در تاریخ نیستیم، از اول کودکی به ما این چنین تلقین شده است. اما در آن روز هیچ کدام از این دو عامل وجود نداشت.
به هر حال این مرد محضر امیرالمؤمنین شرفیاب شد و گفت: آیا ممکن است طلحه و زبیر و عایشه بر باطل اجتماع کنند؟ شخصیتهایی مانند آنان از بزرگان صحابهی رسول الله چگونه اشتباه میکنند و راه باطل را میپیمایند؟ آیا این ممکن است؟
علی در جواب سخنی دارد که دکتر طه حسین دانشمند و نویسندهی مصری میگوید: سخنی محکمتر و بالاتر از این نمیشود. بعد از آن که وحی خاموش گشت و ندای آسمانی منقطع شد، سخنی به این بزرگی شنیده نشده است. (علی و بنوه، ص 40)
فرمود:
«انک لملبوس علیک، ان الحق و الباطل لا یعرفان بافدار الرجال، اعرف الحق تعرف اهله، و اعرف الباطل تعرف اهله»
«سرت کلاه رفته و حقیقت بر تو اشتباه شده. حق و با طل را میزان قدر و شخصیت افراد نمیشود شناخت. این نیست که تو اول شخصیتهایی را مقیاس قرار دهی و بعد حق و باطل را با این مقیاسها بسنجی: فلان چیز باطل است، چون فلان و فلان با آن مخالفند. نه، اشخاص نباید مقیاس حق و باطل قرار گیرند. این حق و باطل است که باید مقیاس اشخاص و شخصیت آنان باشد».
یعنی باید حقشناس و باطل شناس باشی نه اشخاص و شخصیت شناس، افراد را – خواه شخصیتهای بزرگ و خواه شخصیتهای کوچک – با حق مقایسه کنی. اکر با آن منطبق شدند شخصیتشان را بپذیری و الا نه. این حرف نیست که آیا طلحه و زبیر و عایشه ممکن است بر باطل باشند؟
... این مقدمه برای این بود که بدانیم ممکن است مذهبی مرده باشد، ولی روح آن مذهب در میان مردم دیگری که به حسب ظاهر پیرو آن مذهب نیستند، بلکه خود را مخالف آن مذهب میدانند زنده باشد.
مذهب خوارج امروز مرده است. یعنی دیگر امروز در روی زمین گروه قابل توجهی به نام خوارج که عدهای تحت همین نام از آن پیروی کنند وجود ندارد، ولی روح «مذهب خارجی» هم مرده است. آیا این روح در پیروان مذاهب دیگر حلول نکرده است؟ آیا مثلاً خدای نکرده در میان ما، مخصوصاً در میان طبقه به اصطلاح مقدس مآب ما این روح حلول نکرده است؟
استاد شهید، آیت الله مطهری – جاذبه و دافعهی علی علیه السلام، ص 134
کلمات کلیدی:
در محضر استاد